کد مطلب:313805 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:202

محمد بن عباس بن امیرالمؤمنین
السید عبدالرزاق المقرم النجفی در كتاب (العباس، ص 195) می نویسد كه قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام پنج اولاد داشت عبیدالله و الفضل و الحسن و القاسم و یك دختر، ولی ابن شهرآشوب نام یكی از فرزندان او را محمد دانسته و او را از شهدای طف بشمار آورده است و آقای حاج شیخ علی كاشمری در مشكاةالجنان خود قصیده ی ذیل را مدح محمد بن ابی الفضل سروده:



طبع من دل خسته فروریخت مجدد

لعل و گهر و لؤلؤ و یاقوت و زبرجد





[ صفحه 124]





خواهد كه كند شرح ز فرزند ابوالفضل

گردید به روح القدس این لحظه مؤید



چون شد ز جفای پسر سعد ستمگر

در دشت بلا نائره ی حرب مشدد



هر یك ز معینان شه تشنه بی یار

از خویش گذشتند و رسیدند به مقصد



مستانه كشیدند به سر جام شهادت

سرمست می عشق ز هر قید مجرد



سردار سپاه شه دین حضرت عباس

رعنا پسری داشت ورا نام محمد



خورشید و قمر منفعل از نور رخ وی

طوبی شده در رشك ز زیبایی آن قد



چون سنبل چون عنبر چون مشك خطایی

بر دوش وی افتاده دو گیسوی محمد



نورسته نهالی به گلستان فضائل

در عین صغارت ز بزرگان شده ارشد



در حوزه اطفال دبستان معارف

در خدمت وی خضر چو خواننده ابجد



رخشان شده تا كوكبش از برج شرافت

از نیر اعظم به سعادت شده اسعد



چون دید ابوالفضل غریب است برادر

از چهار طرف خصم برو كشته مجند



بنمود طلب نور دو چشمان و به وی گفت

جان كن به فدای عموی اكرم و امجد





[ صفحه 125]





كن سعی از همسفران بازنمانی

كایشان همه در جنت خلدند مخلد



آراست بر او اسلحه حرب سراپا

در آهن و فولاد تنش شد متغمد



شمشیر حمایل به كفش نیزه خطی

چون اژدر خونخوار و چون افعی اسود



شد جلوه گر از برج حرم با رخ زیبا

چون ماه كه طالع شود از چرخ مشید



بوسید ركاب عمو و باب روان شد

بگرفت سر راه بر آن فرقه ی مرتد



وانگه سخن آغاز پی اصل نسب كرد

از حقه به یاقوت فروریخت طبر زد



كای قوم منم زاده ی عباس دلاور

یارم به حسین بن علی زاده احمد



بر عالم اگر فخر كنم هست سزاوار

در اصل و نسب از طرف عم و اب و جد



با چشم حقارت منمائید تماشا

ما طائفه در رزم به مهدیم ممهد



پس حمله بران فرقه بی شرم و حیا كرد

افكند ز مركب به زمین ده ده و صدصد



بر سینه هر كس كه سنانش برسیدی

از پشت سرش نوك سنان گشت ممدد



هر مرد دلیری كه به او گشت مقابل

بر خاك سیه فرش تنش گشت موسد





[ صفحه 126]





آخر تن پاكش هدف تیر بلا شد

افتاد به خاك از اثر سهم محدد



زد ناله و بشنید شه آواز حزینش

آمد به سر كشته او با غم بی حد



چون خواست خجالت نكشد خسرو بی یار

عباس نیامد سر نعش متعمد



از گفته ی شیخ هروی فاضل مشهور

كز جمله وعاظ بود ساكن مشهد



مشكاة موفق شد و آورد به نظم

العهده علی الراوی اگر خوب اگر بد